شب بود و هوای مه گرفته و گیتار
سیم های خسته نت های آبی و باز گیتار
شب ها به یاد تو آتش ها سوزاندم
صدایم را خدا شنید ولی نه انگار گیتار
آسمان تاریک سیم های ناکوک دلی تنگ
من ماندم و قطر های اشک روی گیتار
چقدر کوک کردم این ساز ناکوک را
کوک نشد که هیچ بدتر شد گیتار
ترانه هایم تنها مال تو بود می فهمی
نه نمی فهمد کسی حرفم را به جز او گیتار
چه شب ها به وسوسه رفتن نخواندم
نه این وسوسه تنها یک ترانه بود با گیتار
چه روز های ورق نزدم نت ها را
آری جای پنچه ام ماند روی دسته گیتار
و اینک باز کوچه باریک و دلی تنگ
و نت می و سل و یک کشش تیز گیتار
جان من جان خسته بود به دادم برس
مگر فریاد رسی هست جز تو گیتار ؟؟!
چند سالیست که با این ساز تنهایم
و هر سال می خوانم سال سال را با گیتار
وچقدر پیر خسته شدست این هوا
گرچه نو می شود به ترانه ای گیتار
چقدر قدم زدم در گوچه های تنهایی
قدم هایی شبیه گام در گیتار
و چقدر اشک ریختم پای این ساز
و اینکه هوای گریه دارم را بزن ای گیتار
چقدر پای کوبی کردم برای ماندن زمان
و نماند ،کجا رفت ؟رفت از دستم نت های گیتار
چقدر از دو به چهار از چهار به دو نپریدم
پس چه شد صدای ضربات من بر گیتار
و هر بار خسته میشدم تنها کافی بود
بر غضب فرو بیاورم فشاری بر گیتار
و هیچ صدای نیست و این سکوت است
وآری دلم تنگ شد دوباره بزن گیتار
و هنوز جای نگاه های عاشقت
روی دلم ماندست ولی نه ، روی گیتار
چقدر گذشت از اول تمرین پرده آخر است
و اینک تمام شد نمایش من با گیتار